اندروید

ساخت وبلاگ
مست رود نگار من در بر و در کنار من هیچ مگو که یار من باکرمست و باوفا آمد جان جان من کوری دشمنان من رونق گلستان من زینت روضه رضا 52 چون همه عشق روی تست جمله رضای نفس ما کفر شدست لاجرم ترک هوای نفس ما چونک به عشق زنده شد قصد غزاش چون کنم غمزه خونی تو شد حج و غزای نفس ما نیست ز نفس ما مگر نقش و نشان سایه ای چون به خم دو زلف تست مسکن و جای نفس ما عشق فروخت آتشی کآب حیات از او خجل پرس که از برای که آن ز برای نفس ما هژده هزار عالم عیش و مراد عرضه شد جز به جمال تو نبود جوشش و رای نفس ما دوزخ جای کافران جنت جای مومنان عشق برای عاشقان محو سزای نفس ما اصل حقیقت وفا سر خلاصه رضا خواجه روح شمس دین بود صفای نفس ما در عوض عبیر جان در بدن هزار سنگ از تبریز خاک را کحل ضیای نفس ما 53 عشق تو آورد قدح پر ز بلاها گفتم می می نخورم پیش تو شاها داد می معرفتش آن شکرستان مست شدم برد مرا تا به کجاها از طرفی روح امین آمد پنهان پیش دویدم که ببین کار و کیاها گفتم ای سر خدا روی نهان کن شکر خدا کرد و ثنا گفت دعاها گفتم خود آن نشود عاشق پنهان چیست که آن پرده شود پیش صفاها عشق چو خون خواره شود وای از او وای کوه احد پاره شود خاصه چو ماها شاد دمی کان شه من آید خندان باز گشاید به کرم بند قباها گوید افسرده شدی بی نظر ما پیشتر آ تا بزند بر تو هواها گوید کان لطف تو کو ای همه خوبی بنده خود را بنما بندگشاها گوید نی تازه شوی هیچ مخور غم تازه تر از نرگس و گل وقت صباها گویم ای داده دوا هر دو جهان را نیست مرا جز لب تو جان دواها میوه هر شاخ و شجر هست گوایش روی چو زر و اشک مرا هست گواها 54 از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها دمی می نوش باده جان و یک لحظه شکر می خا به باطن همچو عقل کل به ظاهر همچو تنگ گل دمی الهام امر قل دمی تشریف اعطینا تصورهای روحانی خوشی بی پشیمانی ز رزم و بزم پنهانی ز سر سر او اخفی ملاحت های هر چهره از آن دریاست یک قطره به قطره سیر کی گردد کسی کش هست استسقا دلا زین تنگ زندان ها رهی داری به میدان ها مگر خفته ست پای تو تو پنداری نداری پا چه روزی هاست پنهانی جز این روزی که می جویی چه نان ها پخته اند ای جان برون از صنعت نانبا تو دو دیده فروبندی و گویی روز روشن کو زند خورشید بر چشمت که اینک من تو در بگشا از این سو می کشانندت و زان سو می کشانندت مرو ای ناب با دردی بپر زین درد رو بالا هر اندیشه که می پوشی درون خلوت سینه نشان و رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما ضمیر هر درخت ای جان ز هر دانه که می نوشد شود بر شاخ و برگ او نتیجه شرب او پیدا ز دانه سیب اگر نوشد بروید برگ سیب از وی ز دانه تمر اگر نوشد بروید بر سرش خرما چنانک از رنگ رنجوران طبیب از علت آگه شد ز رنگ و روی چشم تو به دینت پی برد بینا ببیند حال دین تو بداند مهر و کین تو ز رنگت لیک پوشاند نگرداند تو را رسوا نظر در نامه می دارد ولی با لب نمی خواند همی داند کز این حامل چه صورت زایدش فردا وگر برگوید از دیده بگوید رمز و پوشیده اگر درد طلب داری بدانی نکته و ایما
اندروید...
ما را در سایت اندروید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeid kharideinterneti17008 بازدید : 284 تاريخ : دوشنبه 30 ارديبهشت 1392 ساعت: 2:54